باورم نمی شود. نیمی از ماه رمضان گذشت و زندگی همچنان یکنواخت می گذرد. مثل ماه های قبل. از این زندگی بی روح به ستوه آمده ام. از این زندگی بی هدف. خدایا به سوی تو شکایت می کنم...
اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنَا
بار الاها ! کجاست پیامبرمان تا به زندگی ما روح و معنا ببخشد. شکایت میکنم به سویت از نبود پیامبرمان. از نبود مقتدایمان. کاش بود و قلبمان را نرم می کرد.
وَ غَیْبَةَ وَلِیِّنَا وَ شِدَّةَ الزَّمَانِ عَلَیْنَا وَ وُقُوعَ الْفِتَنِ بِنَا
آه از این روزگار سخت. آه از این رنج زمانه. فریاد می کشم به بلندای سال های دراز غیبت اماممان. کجاست او که بر دستانش بوسه زنیم؟ کجاست کسی که هرگاه آلوده شویم، با نگاه بر چشمان زیبایش غبار قلب را بزداییم. دشواری ها از بالا و پایین بر سرمان فرود می آید و پناهگاهمان را گم کرده ایم.
ماه رمضان رو به آخر است و دستانمان خالی است. ما را ببخش اگر خطاکاریم که مقتدایمان را گم کرد ایم. همچون کودکی که دستش از دست پدر رها شود؛ زمانه بین ما و پدرمان فاصله انداخته. اگر بیراهه رفته ایم، پدر بالای سر ما نبوده؛ خودت به رحمتت از ما درگذر و در این ماه عزیز دستمان را در دست پدر قرار ده.
وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ تَقَرُّ عَیْنُنُا بِرُؤْیَتِهِ
چه زیباست روزه گرفتن در کنار مهدی(ع). چه زیباست افطار کردن بر سر سفره اش. چه زیباست ماه مهمانی خدا را سپری کردن در حالی که مهمان سفره ی فرزند فاطمه ی زهرا(س) باشی.
محبوب من! این چشم ها را در همین ماه نورانی به نور ولیت روشنی بخش...
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |